بهترين و هزاران مطالب خواندني

بهترين مطالب و جملات خواندني زيبا

  • حرفي از نام تو
  • حرفي از نام تو
  • ҖҖ     گره     ҖҖ
  • 777
  • 7

به آيين دل !!

۱۵۸ بازديد

 

براي رسيدن ، چه راهي بريدم
در آغاز رفتن ، به پايان رسيدم
به آيين دل سر سرسپردم دمادم
كه يك عمر بي وقفه در خون تپيدم
به هر كس كه دل باختم ، داغ ديدم
به هر جا كه گل كاشتم ، خار چيدم
من از خير اين ناخدايان گذشتم
خدايي براي خودم آفريدم
به چشمم بد ِ مردمان عين خوبي است
كه من هر چه ديدم ، ز چشم تو ديدم
دهانم شد از بوي نام تو لبريز
به هر كس كه گل گفتم و گل شنيدم

 


: گلوي شوق :

۱۴۵ بازديد
 

شب عبور شما را شهاب لازم نيست
كه با حضور شما آفتاب لازم نيست
در اين چمن كه ز گلهاي برگزيده پر است
براي چيدن گل ، انتخاب لازم نيست
خيال دار تو را خصم از چه مي بافد ؟
گلوي شوق كه باشد طناب لازم نيست
ز بس كه گريه نگردم غرور بغض شكست
براي غسل دل مرده آب لازم نيست
كجاست جاي تو ؟ - از آفتاب مي پرسم -
سوال روشن ما را جواب لازم نيست
ز پشت پنجره بر خيز تا به كوچه رويم
براي ديدن تصوير ، قاب لازم نيست

 


قيصر امين پور

۱۵۷ بازديد

قيصر امين پور

زندگي نامه

قيصر امين‌پور (۱۳۳۸ - ۱۳۸۶) شاعر معاصر ايراني

قيصر امين‌پور در ۲ ارديبهشت ۱۳۳۸ در گتوند شوشتر در شمال استان خوزستان به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي را در گتوند ادامه داد و در سال ۵۷ در رشته دامپزشكي دانشگاه تهران پذيرفته شد ولي پس از مدتي از اين رشته انصراف داد.
قيصر امين‌پور، در سال ۱۳۶۳ بار ديگر اما در رشته زبان و ادبيات فارسي به دانشگاه رفت و اين رشته را تا مقطع دكترا گذراند و در سال ۷۶ از پايان‌نامه دكتراي خود با راهنمايي دكتر محمدرضا شفيعي كدكني با عنوان «سنت و نوآوري در شعر معاصر» دفاع كرد. اين پايان‌نامه در سال ۸۳ و از سوي انتشارات علمي و فرهنگي منتشر شد.
او در سال ۱۳۵۸، از جمله شاعراني بود كه در شكل‌گيري و استمرار فعاليت‌هاي واحد شعر حوزه هنري تا سال ۶۶ تأثير گزار بود. وي طي اين دوران مسئوليت صفحه شعر ِ هفته‌نامه سروش را بر عهده داشت و اولين مجموعه شعر خود را در سال ۶۳ منتشر كرد. اولين مجموعه او «در كوچه آفتاب» دفتري از رباعي و دوبيتي بود و به دنبال آن «تنفس صبح» تعدادي از غزلها و شعرهاي سپيد او را در بر مي‌گرفت. امين پور هيچگاه اشعار فاقد وزن نسرود و در عين حال اين نوع شعر را نيز هرگز رد نكرد.
دكتر قيصر امين‌پور، تدريس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز كرد و سپس در سال ۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدريس شد. وي همچنين در سال ۶۸ موفق به كسب جايزه نيما يوشيج، موسوم به مرغ آمين بلورين شد. دكتر امين‌پور در سال ۸۲ به‌عنوان عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادبيات فارسي برگزيده شد.
وي پس از تصادفي در سال ۱۳۷۸ همواره از بيماري‌هاي مختلف رنج مي‌برد و حتي دست كم دو عمل جراحي قلب و پيوند كليه را پشت سر گذاشته بود و در نهايت حدود ساعت ۳ بامداد سه‌شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶ در بيمارستان دي درگذشت. پيكر اين شاعر در زادگاهش گتوند و در كنار مزار شهداي گمنام اين شهرستان به خاك سپرده شد.

پس از مرگ وي ميدان شهرداري منطقه 2 واقع در سعادت آباد به نام قيصر امين پور نامگذاري شد.


مساحت رنج

۱۴۵ بازديد

 

شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنيد
مگر مساحت رنج مرا حساب كنيد
محيط تنگ دلم را شكسته رسم كنيد
خطوط منحني خنده را خراب كنيد
طنين نام مرا موريانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غير از اين خطاب كنيد
دگر به منطق منسوخ مرگ مي خندم
مگر به شيوه ي ديگر مرا مجاب كنيد
در انجماد سكون ، پيش از آنكه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهاي عشق آب كنيد
مگر سماجت پولادي سكوت مرا
درون كوره ي فرياد خود مذاب كنيد
بلاغت غم من انتشار خواهد يافت
اگر كه متن سكوت مرا كتاب كنيد

 

 


" نان ماشيني "

۱۵۲ بازديد
 

آسمان تعطيل است
بادها بيكارند
ابر ها خشك و خسيس
هق هق گريه ي خود را خوردند
من دلم مي خواهد
دستمالي خيس
روي پيشاني تبدار بيابان بكشم
دستمالم را اما افسوس
نان ماشيني
در تصرف دارد


آبروي ده ما را بردند !

 

 


فــصل تقسيم

۱۶۶ بازديد

 

چشم ها پرسش بي پاسخ حيراني ها
دستها تشنه ي تقسيم فراواني ها
با گل زم سر راه تو آذين بستيم
داغهاي دل ما ، جاي چراغاني ها
حاليا دست كريم تو براي دل ما
سرپناهي است در اين بي سر و ساماني ها
وقت آن شد كه به گل حكم شكفتن بدهي
اي سرانگشت تو آغاز گل افشاني ها
فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسيد
فصل تقسيم غزل ها و غزل خواني ها
سايه ي امن كساي تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عرياني ها
چشم تو لايحيه ي روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پايان پريشاني ها

 


تقويم

۱۳۴ بازديد
 

عمري به جز بيهوده بودن سر نكرديم
تقويم ها گفتند و ما باور نكرديم
در خاك شد صد غنچه در فصل شكفتن
ما نيز جز خاكستري بر سر نكرديم
دل در تب لبيك تاول زد ولي ما
لبيك گفتن را لبي هم تر نكرديم
حتي خيال ناي اسماعيل خود را
همسايه با تصويري از خنجر نكرديم
بي دست و پاتر از دل خود كس نديديم
زان رو كه رقصي با تن بي سر نكرديم

 

 


< فصل وصل >

۱۸۳ بازديد
 

فصل ، فصل خيش و فصل گندم است
عاشقان اين فصل ، فصل چندم است ؟
فصل گندم ، فصل جو ، فصل درو
فصل بي خويشي است ، فصل خويش نو
چارفصل سال را رسم اين نبود
هيچ فصلي اينچنين خونين نبود
فصل كشت و موسم برزيگري است
عاشقان اين فصل ، فصل ديگري است
فصل ديگرگونه ، ديگرگونه فصل
فصل پايان جدايي ، فصل وصل
فصل سكر وحشي بوي قصيل
شيهه ي خونين اسبان اصيل
فصل داس خسته و خورجين سرخ
فصل تيغ لخت ،فصل زين سرخ
فصل گندم ، فصل بار و بركت است
عاشقان اين فصل ، فصل حركت است
طرح كمرنگي است در يادم هنوز
من به ياد دشت آبادم هنوز
خوب يادم هست من از دير باز
باز جان مي گيرد آن تصوير ، باز
گرگ و ميش صبح پيش از هر طلوع
قامت مرد دروگر در ركوع
خوشه ها را با نگاهش مي شمرد
داس را در دست گرمش مي فرشد
قطره قطره خستگي را مي چشيد
دست بر پيشاني دل مي كشيد
بافه ها را چون كه در بر مي گرفت
خستگي ها از تنش پر مي گرفت
گاه دستي روي شبنم مي گذاشت
روي زخم پينه مرهم مي گذاشت
دشت داماني پر از بابونه داشت
پينه ي هر دست بوي پونه داشت
تو همان مردي ، همان مرد قديم
با تو ميراثي است از درد قديم
در تو خون خوشه ها جوشيده است
خوشه ها خون تو را نوشيده است
دستهايت بوي گندم مي دهد
بوي يك خرمن تظلم مي دهد
دارد آن فصل كسالت مي رود
باز اميد اصالت مي رود
تازه كن آن روزهاي خوب را
روزهاي خيش و خرمنكوب را
چند فصلي كشت بذر عشق كن
هر چه قرباي است نذر عشق كن
سرخ كن يأس سفيد ياس را
پاك كن گرد و غبار داس را
خوشه ي گندم پس از دي مي رسد
داس تو افسوس ، پس كي مي رسد ؟
بار مي بنديم سوي روستا
مي رسد از دور بوي روستا

 

 


رفتن ، رسيدن است

۱۳۲ بازديد
 

موجيم و وصل ما ، از خود بريدن است
ساحل بهانه اي است ، رفتن رسيدن است
تا شعله در سريم ، پروانه اخگريم
شمعيم و اشك ما ،در خود چكيدن است
ما مرغ بي پريم ، از فوج ديگريم
پرواز بال ما ، در خون تپيدن است
پر مي كشيم و بال ، بر پرده ي خيال
اعجاز ذوق ما ، در پر كشيدن است
ما هيچ نيستيم ، جز سايه اي ز خويش
آيين آينه ، خود را نديدن است
گفتي مرا بخواهن ، خوانديم و خامشي
پاسخ همين تو را ، تنها شنيدن است
بي درد و بي غم است ، چيدن رسيده را
خاميم و درد ما ، از كال چيدن است

 


فـــردا ؟؟

۱۴۲ بازديد

 

ديروز
ما زندگي را
به بازي گرفتيم
امروز ، او ما را ...
فردا ؟