گزيده اى از نوشته هاى برتولت برشت شاعر و نمايشنامه نويس آلمانى :
من در روزگاري تيره زندگي ميكنم
در روزگاري كه سخن گفتن ساده ، نشان بيخردي است
و پيشاني بي چين ، نشان بي تفاوتي
آري ، آنكه مي خندد خبر فاجعه را دريافت نكرده است .
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
در كتابهاي كهن آمده است كه فرزانه كيست
آنكه خود را از كشمكشهاي جهان دور نگاه مي دارد
عمر كوتاه را بدون بيم به سر مي آورد
از زور بهره نمي جويد
بدي را با نيكي پاسخ مي دهد
و آرزوهايش را فراموش مي كند
اما اينهمه را من نمي توانم
به راستي كه در روزگاري تيره زندگي مي كنم .
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
اول به سراغ يهوديها رفتند
من يهودي نبودم، اعتراضي نكردم .
پس از آن به لهستانيها حمله بردند
من لهستاني نبودم و اعتراضي نكردم .
آنگاه به ليبرالها فشار آوردند
من ليبرال نبودم، اعتراض نكردم
سپس نوبت به كمونيستها رسيد
كمونيست نبودم ، بنابراين اعتراضي نكردم .
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فرياد زدم كسي نمانده بود كه اعتراضي كند.
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
مي گويند:زماني كه داري، بخور، بنوش و شادباش.
اما چگونه مي توانم بخورم و بياشامم
هنگامي كه مي دانم
آن چه را كه خوردني است
از دست گرسنه اي ربوده ام
و تشنه اي به ليوان آب من محتاج است
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
پسرم مي پرسد :
چرا بايد رياضي بخوانم ؟
دلم مي خواهد بگويم لازم نيست
بي خواندن هم خواهي دانست دو تكه نان
بيش از يك تكه است
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
آقاي نخست وزير مشروب نمي خورد
آقاي نخست وزير دود نمي كشد
آقاي نخست وزير در خانه اي حقير اقامت دارد
ولي بيچارگان حتي خانه ي حقيري هم ندارند .
كاش گفته مي شد :
آقاي نخست وزير مست است
آقاي نخست وزير دودي است
اما حتي يك فقير ميان مردم نيست.
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
تو ميگويي: مدت دراز اميدوار بودم.ديگر نمي توانم
اميدوار باشم
به چه دل بسته اي؟
به اينكه جنگ،آسان است؟
اين سخن مقبول نيست
روزگار ما از آنچه مي انگاشتي بدتر است
روزگار ما چنين است:
اگر ما كاري را مردانه انجام ندهيم معدوميم.
اگر نتوانيم كاري كنيم كه هيچ كس از ما انتظار ندارد
از دست رفته ايم
دشمنان منتظرند
تا خسته شويم
هنگامي كه نبرد در شديدترين مرحله است
و جنگجويان در خسته ترين حال
جنگجوياني كه خسته ترند
شكست خوردگان صحنه ي نبردند .
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
زور، مي گويد: آنچه هست اين گونه خواهد ماند
هر صدائي جز صداي حاكمان خاموش!...
ليك بسياري به خيل بردگان، نوميد، مي گويند:
آنچه مي خواهيم ما هرگز نمي آيد...
هان و هان تا زندگي باقي است واژۀ هرگز نبايد گفت
آنچه محكم بود ديگر نيست
آنچه هست اكنون، اين چنين ديگر نخواهد ماند.
حاكمان آنگه كه حرف خويش بس كردند
حرف ِ محكومان شود آغاز.
پس، كه را ياراي آن باشد كه «هرگز» بر زبان آرد؟
ديرپائي ستمكاران، متكي بر كيست؟
بي گمان بر ما.
محو استيلاي جباران، متكي بر كيست؟
همچنان برما.
اي فرو افتاده، برپا خيز!
اي سپر انداخته، بستيز!
كيست بتواند ببندد راه بر آن كس كه از وضع خود آگاه است؟
پس، تودۀ مغلوب امروزين، فاتح فردا ست
وان زمان، «هرگز»، بي گمان «امروز» خواهد شد.
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
اي دوست ، از پرسيدن شرم مكن!
مگذار كه با زور ، مجبور به پذيرفتن شوي.
خود به دنبال اش بگرد!
آن چه را كه خود نياموخته يي، انگار كن كه نميداني.
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
با مردم، مهربانم
به سنت ايشان، كلاهي اطو شده بر سر ميگذارم
ميگويم:آنها جانوران بسيار گندي هستند
و ميگويم:مهم نيست. من خود نيز چنينم.
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
تنگ غروب،مردان را گرد خود ميآورم
ما يكديگر را "نجيبزاده" ميناميم
آنها پاهايشان را روي ميز من دراز ميكنند
و ميگويند:"وضع ما بهتر خواهد شد."و من
نميپرسم:كي؟ .
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
صورت حسابت را خودت جمع بزن
اين تويي كه بايد بپردازي اش
روي هر رقمي انگشت بگذار
و بپرس: اين براي چيست؟ .
жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж
به همه آن چيزها كه حس مي كني
به همه آن چيزها كه احساسشان مي كني كمترين اهميتي نده