جمعه ۲۸ آبان ۹۵ ۰۸:۰۴ ۴۳۷ بازديد
من گرفتار سنگيني سكوتي هستم كه گويا قبل از هر فريادي لازم است
من تمام هستي ام را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان آتش زدم"كشتم" من بهار عشق را ديدم ولي باور نكردم يك كلام در جزوههايم هيچ ننوشتم
من ز مقصدها پي مقصود هاي پوچ افتادم تا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
يارم رفت