بهترين و هزاران مطالب خواندني

بهترين مطالب و جملات خواندني زيبا

  • حرفي از نام تو
  • حرفي از نام تو
  • ҖҖ     گره     ҖҖ
  • 777
  • 7

حرفي از نام تو

۴۱۲ بازديد

 

ناگهان ديدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاكسترم آتش گرفت
چشم واكردم ، سكوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
در زدم ، كس اين قفس را وا نكرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستاني پريد
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفي از نام تو آمد بر زبان
دستهايم ، دفترم آتش گرفت

 

 

777

۴۳۷ بازديد

 

من گرفتار سنگيني سكوتي هستم كه گويا قبل از هر فريادي لازم است
من تمام هستي ام را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان آتش زدم"كشتم" من بهار عشق را ديدم ولي باور نكردم يك كلام در جزوههايم هيچ ننوشتم
من ز مقصدها پي مقصود هاي پوچ افتادم تا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت

عشقم مرد

 

 

يارم رفت

 


77

۴۲۳ بازديد

ديروز
ما زندگي را

به بازي گرفتيم

امروز ،او

ما را

فردا  ...؟


..!!.. ( فال نيك ) ..!!..

۴۴۶ بازديد

 

گفتي: غزل بگو! چه بگويم؟ مجال كو؟
شيرين من، براي غزل شور و حال كو؟

پر مي زند دلم به هواي غزل، ولي
گيرم هواي پر زدنم هست، بال كو؟

گيرم به فال نيك بگيرم بهار را
چشم و دلي براي تماشا و فال كو؟

تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهاي سبزِِ سرآغاز سال كو؟

رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال كو؟

 

قيصر امين پور


7

۴۴۵ بازديد

 

ايمان و باور ما در ابتداي هر مسئوليت دشواري تنها عاملي است كه موفقيت نهايي مان را تضمين مي كند.
وقتي انتظار بهترين پيشامد را داريد نيروي مغناطيسي از مغزتان خارج مي شود

 كه بهترين ها را جذب مي كند .
اگر انتظار بدترينها را داشته باشيد از مغز قدرت دافعه ا ي رها مي كنيد كه سبب مي شود بهترينها از شما بگريزد ، حيرت انگيز است .

 

 

 

ويليام جييمز

 

 


دل بيدار و جهان مرده !!!

۴۱۳ بازديد
 

اكنون كه قناري ها
را سر مي برند
 
اكنون كه باز
 
سودازدگاني كباب جگر چكاوك را خوش دادند
 
كودكانمان را چه گونه فرا ياد آريم
 
كه
پرنده اي بوده و آوازي
و قلمروهايي
از جنس تارها و طنين ؟
شاخه به شاخه چشم
 
گوش را به جستجوي پري مي كشاند و پروازي
كه ترجمان آوازي باشد
باغ اما با سبزايي مرده
موزه ي خوش صدايان خشكانده است
و هوا قفسي بزرگ بي پرستوي چالاكي
 
يا چكاوك گرم آوازي
سرزنشمان نكنيد اگر دل به رؤيا سپرده ايم
 
دلي كه روزگاري مرگ كاكلي را بر سنگي آوازي مي كرد
و نقشه ي شبنم را از پيكر او
بر تخته سنگي حكايت پروازي

 

منوچهر آتشى


:::: نسل من ::::

۴۱۲ بازديد

واژه هاي بيهوده و ناقص

در انعكاس آينه هاي بي اعتنا

در سايه سار درختان بي عبور

سنگيني سيه گفتار من

را ادراك نيست

حرف از نسل كلافه واژه هاي بي صدا

جملات دردآميز نافذ در اذهان

نسل سكوت در اوج عدم توازن

نسل گريه هاي شبانه در اتاقكي تاريك و بي هوا

وامانده در روياهاي غبارآلود

محبوس در قافيه هاي شعر خاطرات آخرين لبخند

نسل باران هاي اسيدي

فرياد هاي زنگ زده

عشق هاي خيالي

كودكان جنگ زده

نسل توهم و دودهاي غليظ بي محابا

هشيش و ماري

شيشه و سرنگ و اشك خدا

نسل سوخته

نسل من

نسل بي اعتنا به گذر زمان

پيش رو سايه ي مرگ

پشت سر آه و درد

قرباني يك اشتباه

بازيچه ي دست هوتيان ملول

تسليم خواست فاجران كور مغز

پيچيده در كهنه اي كه به هرجا رود

نسل من

در دلش مرده آسودن

از ياد برده شاد بودن

سر بايد كشيد جام جان تازه

خون تازه به رگها بايد ريخت

برآنم كه در آخر اميدي دهم

واهي است

هر واژه كه آيد به قلم

واژه نمي خواهم

سكوت

تنهايي

قفس

افكار ناهنجار

انس گرفته ام ديگر...

 


 

ك . ك

 


////// آسمان كبود ///////

۴۲۶ بازديد
 

شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل

كجا دانند حال ما ، سبكباران ساحل ها ؟

گفته ي حافظ شيرازي

 

 

در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز

حافظ را

تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !

ما، اينك از اعماق آن گرداب

از ژرفاي آن غرقاب

چنگال توفان بر گلو

هر دم نهنگي روبرو

هر لحظه در چاهي فرو

تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته

در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته

***

صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته

با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته

هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها

سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را

آه ، اي سبكباران ساحل ها

 

فريدون مشيري


!!!!!! تفنگت را زمين بگذار !!!!!

۴۲۲ بازديد

 

تفنگت را زمين بگذار
كه من بيزارم از ديدار اين خونبارِ ناهنجار

تفنگِ دست تو يعني زبان آتش و آهن
من اما پيش اين اهريمني ابزار بنيان كن
ندارم جز زبانِ دل  " دلي لبريزِ مهر تو "

تو اي با دوستي دشمن

زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونريزي ست
زبان قهر چنگيزي ست

بيا، بنشين، بگو، بشنو سخن، شايد
فروغ آدميت راه در قلب تو بگشايد

برادر!
گر كه مي خواني مرا، بنشين برادروار
تفنگت را زمين بگذار

تفنگت را زمين بگذار تا از جسم تو
اين ديو انسان كش برون آيد

تو از آيين انساني چه مي داني؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا بايد تو بستاني؟


چرا بايد كه با يك لحظه غفلت، اين برادر را
به خاك و خون بغلتاني؟

گرفتم در همه احوال حق گويي و حق جويي
و حق با توست
ولي حق را   " برادر جان "
به زور اين زبان نافهم آتشبار
نبايد جست

اگر اين بار شد وجدان خواب آلوده ات بيدار
تفنگت را زمين بگذار

فريدون مشيري

 


زندگي نامه خسرو گلسرخى

۲۷۹ بازديد

 زندگي نامه خسرو گلسرخى :

 

 

خسرو گلسرخي شاعر و نويسنده مردمي در روز دوم بهمن 1322 در شهر رشت متولد شد نام پدرش قدير بود كه گلسرخي در سن 5 سالگي اين تكيه گاه را از دست داد مادرش بانو شمس الشريعه وحيد نام داشت كه بعد از مرگ همسرش، خسرو و برادر دو ساله اش فرهاد را نزد پدرش حاج شيخ محمد وحيد كه در قم مي زيست برد. وحيد مرد مبارزي بود كه در كنار ميرزا كوچك خان جنگلي در نهضت جنگل جنگيده بود و بالطبع هنوز هم همان روحيه مبارزه در وجودش بود خسرو توسط چنين مبارزي تعليم ديد و تحت تاثير نظرات او قرار گرفت حتي شعرهايي به نام جنگلي ها و دامون در اين رابطه گفت (دامون به معني پناهگاه و انبوهي سياهي جنگل است). در سال 1341 پدر بزرگش فوت كرد آن زمان خسرو دوران تحصيل ابتدايي و متوسطه را در مدارس حكيم سنايي و حكيم نظامي به پايان رسانده بود و بعد از فوت پدربزرگش مي بايست چرخ معاش خانواده را بگرداند او و برادرش فرهاد به تهران عزيمت كردند و در خانه اي كوچك در محله امين حضور سكني گزيدند او روزها كار مي كرد و شب ها درس مي خواند. خسرو در اين سالها از ادبيات نيز غافل نبود در طي اين سالها اشعار و مقالات و نقدهاي بسيار بر آثار ادبي از سوي او با نام هاي غير واقعي و مستعاري چون دامون – خ ، گ – بابك رستگار – افشين راد – خسرو كاتوزيان به چاپ رسيد در اين زمان گلسرخي، با آموختن زبان فرانسه به طور كامل و زبان انگليسي در دوره دانشگاهي، دست به ترجمه هاي ادبي نيز مي زد.

 كار جدي او در شعر از سال 45 شروع شد. در سال 48 با عاطفه گرگين شاعر و نويسنده همفكرش ازدواج كرد زندگي در كنار عاطفه و تاثير پذيري از افكار او آثار گلسرخي را غني تر كرد بطوري كه دوران شكوفايي فكري و خلاقيت او در مطبوعات در سالهاي 48 تا 52 مي باشد البته هيچ اثري از خسرو در زمان حياتش، به جز آنچه در مطبوعات و جنگ ها انتشار يافت به صورت كتاب چاپ نشد. تنها چيزي كه ميتوان به عنوان كتاب چاپ شده در ميان نوشته هاي او سراغ گرفت، مقاله اي ست با عنوان ” سياستِ هنر، سياستِ شعر” اين مقاله براي اولين بار به صورت جزوه از سوي انتشارات (كتاب نمونه) به مديريت بيژن اسدي پور انجام گرفت. اما بعدا” كاوه گوهرين مجموعه آثار خسرو را در دو مجموعه به نام هاي ”دستي ميان دشنه و دل” و ” من در كجاي جهان ايستاده ام” چاپ كرد كه اين دفتر نيز در آن است. خسرو براي چاپ كتابهايش با (كتاب نمونه) قرارداد بسته بود كه به انجام نرسيد و بعدها يكي از اين دو مجموعه، با نام انتخابي خود گلسرخي “ اي سرزمين من“ چاپ شد. انتخاب نام “پرنده خيس” براي مجموعه دوم به توصيه عمران صلاحي انجام شده است. عمران صلاحي وبيژن اسدي پور كه از دوستان گلسرخي بودند تأكيد كرده اند كه خسرو قصد داشت اين نام را بر مجموعه اي از شعرهايش بگذارد.

او چهار سال در كنار همسرش زندگي كرد و ثمره اين ازدواج فرزندي به نام دامون بود مدتي بعد از دستگيري گلسرخي عاطفه گرگين نيز دستگير شد و در دادگاه نظامي به چهار سال زندان محكوم شد با به زندان افتادن او سرپرستي دامون به برادرش سپرده شد. (هم اكنون دامون همراه مادرش در پاريس زندگي مي كند. )


خسرو گلسرخي در 29 بهمن 1352 به جرم شركت در طرح گروگانگيري رضا پهلوي عليرغم اينكه به خاطر بودن در زندان ساواك هرگز نمي توانست چنين كاري را انجام دهد و صرفا” به خاطر دفاع از عقايدش در دادگاه نظامي به اعدام محكوم و در ميدان چيت گر تير باران شد ..


دادگاه نظامي گلسرخي و دوست همرزمش كرامت الله دانشيان و دفاعيه اي كه خسرو گلسرخي كرد هنوز در پيكره تاريخ ايران مي درخشد و يكي از صحنه هاي باشكوه ايستادگي بر سر آرمان تا پاي جان است او دفاع خود را چنين آغاز كرد:

به نام نامي مردم:

من در دادگاهي كه نه قانوني بودن و نه صلاحيت آنرا قبول داردم از خود دفاع نمي كنم بعنوان يك ماركسييت خطابم با خلق و تاريخ است هر چه شما بر من بيشتر بتازيد من بيشتر بر خود مي بالم چرا كه هر چه از شما دورتر باشم به مردم نزديكترم و هر چه كينه شما به من و عقايدم شديدتر باشد لطف و حمايت توده مردم از من قوي تر است حتي اگر مرا به گور بسپاريد كه خواهيد سپرد مردم از جسدم پرچم و سرود مي سازند.


او در ادامه گفت زندگي امام حسين نمودار زندگي كنوني ماست كه جان بر كف براي خلقهاي محروم ميهن خود در اين دادگاه محاكمه مي شويم او در اقليت بود و يزيد بارگاه و قشون و حكومت و قدرت داشت او ايستاد و شهيد شد هر چند كه يزيد گوشه اي از تايخ را اشغال كرد ولي آن چه كه در تداوم تاريخ تكرار شد راه حسين و پايداري او بود نه حكومت يزيد آن چه را كه خلقها تكرار كردند و مي كنند راه حسين است.


وقتي دادگاه نظامي حكم اعدام گلسرخي و دانشيان را قرائت كرد آن دو فقط لبخند زدند و بعد دست يكديگر را به گرمي فشردند و در آغوش هم فرو رفتند


محبوبيت گلسرخي و دانشيان ترس ساواك را برانگيخت آنها به تكاپو افتادند تا شايد در آخرين لحظات در آنها رسوخ كنند به آنها كه با شكيبايي منتظر تيرباران بودند پيشنهاد شد كه از شاه تقاضاي عفو كنند اما آنها فقط پوزخند زدند ساواك وقتي ديد با هيچ حربه اي قادر به فريب آنها نيست به گلسرخي پيشنهاد داد كه دامون پسرش را قبل از تيرباران ببيند اما گلسرخي به اين پيشنهاد هم جواب منفي داد و اين در شرايطي بود كه همه سلول هاي بدنش نام دامون را فرياد مي كشيد او مي دانست كه دامون نقطه ضعف اوست و دامون مي تواند او را به زندگي اميدوار كند زندگي كه او مي خواست از دست بدهد تا به وظيفه اش عمل كند آري براي او مرگ يك وظيفه بود وقتي از او تقاضاي ندامت نامه مي كنند تا در نتيجه دادگاه تخفيف دهند او مي گويد هيچ كس از زندگي در كنار زن و فرزند گريزان نيست من مثل هر انساني زندگي را دوست دارم و دوست دارم مثل هر پدري رنگ چشمان فرزندم را ببينم اما راهي را كه انتخاب كرده ايم بايد به پايان ببريم مرگ ما حيات ابدي است ما مي رويم تا راه و رسم مبارزه بماند اگر من ندامت نامه بنويسم كمر مبارزان را خرد نكرده ام ؟؟؟


در سحرگاه 29 بهمن وقتي او را به چوبه اعدام بستند هنوز لبخند مي زند و مي خواهد كه چشمانش را نبندند چون مي خواست با ديدن خورشيد به سراي باقي بشتابد .

يادش گرامي  باد  ....